سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمادگی دفاعی
 

فاطمه اشرف

بسم الله الرحیم

به ملت عزیزایران توصیه می کنم که نعمتی که باجهادعظیم خودتان وخون جوانان برومندتان به دست اورید هم چون عیز ترین امورقدرش را بدانیدوازان حفاظت وپاسداری نماییدودرراه ان که نعمتی عظیم الهی وامانت بزرگ خداوندی است کوشش کنیدو از مشکلاتی که در این صراط مستقیم پیش می آیدنهراسید که ان تنصروالله ینصرکم ویثبت اقدامکم.

وصیت نامه امام عظیم الشان راحل (ره)


[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/2/13 ] [ 4:15 عصر ] [ دفاعیان ] [ نظرات () ]

 شهید حاج حسین خرازی

حسین خرازی در سال 1336 در اصفهان متولد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در حالی که تجربه دوران سربازی قبل از انقلاب را به همراه داشت به جمع پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در سایه تدین، پشتکار و اخلاص خویش کار در حوزه دفاع نظامی از انقلاب را از پایین‌ترین رده یعنی نگهبانی و سپس پذیرفتن مسئولیت اسلحه خانه آغاز کرد.
حضور در صحنه‌های نبرد گنبد نخستین گام جدی حسین خرازی بود که در بهمن و اسفند ماه 58 انجام گرفت و سپس با شدت گرفتن بحران کردستان به سنندج، پاوه و دیگر شهرهای غرب کشور هجرت کرد.
او در سنندج اقدام به تشکیل گردان ضربت کرد که به عنوان تنها نیروی واکنش سریع در منطقه توانست نقش موثری ایفا کند.

 

با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق در 31/6/1359 که به تصرف بخش وسیعی از جنوب و غرب کشور توسط متجاوزین انجامید، همراه با یاران خود در گردان ضربت به دارخوین رفت و جبهه مستقل و فعالی را در شمال آبادان فرماندهی کرد که عملیات فرمانده کل قوا در 21/3/1360 اوج این مرحله از زندگی پر افتخار حسین است.
پس از عملیات ثامن الائمه (ع) که به آزاد‌سازی آبادان از محاصره انجامید، ماموریت یافت تا با استفاده و سازماندهی نیروهای جبهه‌ی دارخوین، تیپ 14 امام حسین (ع) را تشکیل دهد. پس از آن و در مدتی حدود یکسال تیپ تحت فرماندهی ایشان توانست با اجرای مهم‌ترین عملیات و پذیرش حساس‌ترین و سخت‌ترین مانورها، سلسله عملیات طریق القدس، علی بن ابیطالب (ع) در منطقه چزابه، فتح‌المبین و بیت‌المقدس و پس از آن عملیات برون مرزی رمضان را انجام دهد.
در این زمان حسین بیش از آن که برای مردم ایران شناخته شده باشد نام او لرزه بر اندام فرماندهان ارتش صدام می‌انداخت. پس از عملیات رمضان حسین به فرماندهی قرارگاه فتح یا سپاه سوم صاحب الزمان (عج) انتخاب شد که چند لشکر از جمله لشکرهای 8 نجف اشرف، 14 امام حسین، 25 کربلا و 44 قمر بنی هاشم را تحت امر خود داشت. در این مقطع حسین خرازی نقش یک ژنرال جوان را در هدایت عملیات محرم، والفجر مقدماتی و والفجر یک ایفا کرد و سپس به لشکر امام حسین (ع) بازگشت و تا لحظه شهادت در این سمت باقی ماند.
در این مقطع حسین که پر تجربه‌ترین و مورد اعتماد‌ترین فرماندهان عملیاتی جنگ بود سلسله عملیات والفجر 4، خیبر، بدر، والفجر 8، کربلای 3، کربلای 4 و کربلای 5 را با روحیه‌ای شهادت طلب و همچنان خط شکن انجام داد.
در عملیات کربلای 5 سپاه به پیشروی‌های خود تا آنجا ادامه داد که توانست منطقه شماره یک دیدبانی لشکر 11 عراق را فتح کند و این مسئله باعث شد صدام دستورالعمل جدیدی را صادر کند و آن چیزی نبود جز دستور استفاده از سلاح شیمیایی.
پس از این دستور صدام عراقی‌ها بصورت نامحدود از سلاح‌های شیمیایی استفاده کردند و هیچ چیز جز جلوگیری از رسیدن ایران به بصره برایشان اهمیت نداشت.
سرانجام زندگی پر افتخار حسین خرازی در سخت‌ترین عملیات رزمندگان اسلام علیه ظلم و تمام کفر یعنی کربلای 5 به اوج خود رسید و در حالی که قبل از آن و در سال 63 در عملیات خیبر در منطقه طلائیه دست راست خود را تقدیم اسلام کرده بود و غم شهادت بیش از 10 هزار نفر از یاران خود را در سینه داشت، در شرایطی که عملیات پیروزمندانه به پایان می‌رسید، در ظهر جمعه هشتم اسفند ماه 1365 به شهادت رسید.
در جریان شهادت شهید خرازی، صدا و سیمای عراق برنامه‌های خود را قطع می‌کند و جشن و پایکوبی کند. این خبر بیش از همه باعث خوشحالی ماهر عبدالرشید فرمانده لشکر 7 زرهی عراق شد چرا که نبرد این دو فرمانده در عملیات‌های مختلف بسیار سخت بود و همیشه حسین خرازی با اقتدار پیروز می‌شد.
شهید حسین خرازی در وصیتنامه خود چنین می‌گوید:
خدایا تا زمان عملیات فاصله زیادی نیست. خدایا به قول امام خمینی تو فرمانده کل قوا هستی. خودت رزمندگانت را پیروز بگردان و شر صدام و کفر را از سر مسلمین بکن.
خدایا تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره‌مندم ساز.
از همسرم خوب و ایثار گرم کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم. ان‌اشاالله که مرا می‌بخشد حال که الحمدالله خداوند لطف و کرم کرد و فرزندی عطا کرده است، نام او را مهدی یا زهرا اسم بگذار و از خوراک حلال و طیب به او بخوران و او را سرباز و طلبه امام زمان (عج) تربیت کن که این خود هدیه‌ای است به پیشگاه خداوند باریتعالی و کاهشی باشد از عذاب قبر و آخرت و قیامت.
می‌دانم در امر بیت‌المال امانتدار خوبی نبودم و زیاده‌روی کردم. خلاصه برایم رد مظالم و آمرزش بطلبید. والسلام
شهید خرازی از جمله فرماندهانی بود که در موقع آمدن به مرخصی به خانواده شهدای لشکر امام حسین (ع) سر می‌زد و از احوالات خانواده ها مطلع می‌شد و همیشه به بقیه پاسداران نیز سفارش می‌کرد از این امر قافل نشوند.
یکی دیگر از روحیات شهید خرازی که همیشه باعث تعجب رزمندگان لشکر امام حسین (ع) بود، نپوشیدن لباس پاسداری بود. ایشان همواره خود را بسیجی می‌دانست و بر این عقیده بود که باید با بقیه نیروها لشکر هم رنگ بود. شهید خرازی دلیل نپوشیدن لباس پاسداری را ترس ار غرور بیان میکرد.
هر چند اکنون عده‌ای با اضافه کردن القاب طولانی برای این شهید و بسیاری از شهدای دیگر ناخواسته بین شهید و جوانان فاصله می‌اندازند اما ایشان با تمام رزمندگان لشکر ارتباط عاطفی زیادی داشت.
شهید خرازی همواره نیروهای خود را سفارش می‌کرده است اگر کاری برای خدا انجام دادند هرگز بازگو نکنند و معامله را فقط با خدای خود انجام دهند.


[ شنبه 92/2/14 ] [ 7:16 عصر ] [ دفاعیان ] [ نظرات () ]

روزی حلال

شخصی آمده بود خدمت یکی از بزرگان. می‌گفت: من نمی‌توانم فرزندم را تربیت کنم. اصلاً مسایل تربیتی را نمی‌دانم. شما بگویید چه کنم!؟ ایشان در جواب گفته بود:
به دنبال روزی حلال باش! روزی حلال به خانه ببر و همیشه برای هدایت فرزندت دعا کن. برای تو همین بس است.
حاج حسن سواد زیادی نداشت. بیشتر ساعات را هم در خانه نبود. اما به این کلام نورانی پیامبر اعظم (ص) عمل می کرد که می‌فرماید: عبادت اگر ده قسمت باشد نُه قسمت آن به دست آوردن روزی حلال است.
فراموش نمی‌کنم در آن زمان قیمت نان سه ریال بود .معمولاً کسی که سه عدد نان می‌خرید?
، ده ریال پول می‌داد.
پدر یک نان را به سه قسمت تقسیم می‌کرد. به این افراد یک قسمت نان می‌داد تا مبادا پول شبهه‌ناک وارد زندگیش شود.
شاگردانش اعتراض می‌کردند. می‌گفتند: چرا اینقدر وقت خود را برای یک ریال تلف می‌کنی. اما پدر می‌گفت: نباید پوله شبهه‌ناک وارد زندگی شود.
صبح‌ها زودتر از بقیه به مغازه می‌رفت. وضو می‌گرفت و کار را شروع می‌کرد.
دقت می‌کرد خمیر نان خوب و آماده باشد. می‌گفت:‌باید نان خوب تحویل مردم بدهیم تا روزی ما حلال باشد. مشتری باید راضی از مغازه برود. خودش مقابل تنور می‌ایستاد. دقت می‌کرد که نان سوخته یا خمیر نباشد.
در ایام عید و ... که بیشتر نانوایی‌ها بسته بودند پدر بیشتر کار می‌کرد. می‌گفت: برای رضای خدا باید به خلق خدا خدمت کرد.
حرف‌های او جالب بود. بیشستر این صحبت‌ها را بعدها در احادیث اهل بیت می‌دیدم. آنجا که امام صادق (ع) می‌فرماید:‌خداوند بندگان را خانواده خود می‌اند. پس محبوبترین بنده در نزد پروردگار کسی است که نسبت به بندگان خدا مهربانتر و در رفع حوائج آنها کوشاتر باشد (اصول کافی ج 2 ص 199) 

مقلد حضرت امام بود. از همان سال‌های دهه‌ی چهل. از آن زمانی که خیلی‌ها جرئت بردن نام امام را نداشتند.

در زمانی که داشتن رساله‌ی امام جرم بود، پدر ما رساله‌ی امام را در منزل داشت.
اهل حساب سال بود. همیشه برای محاسبه و پرداخت خمس خدمت علمای اصفهان می‌رفت.
گویی این حدیث نورانی امام صادق (ع) را می‌دانست که می‌فرماید:‌کسی که حق خداوند (مانند خمس) را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد کرد (آثار الصادقین ج 5 ص 466).
 

 


فاطمه محمدی


[ جمعه 92/2/13 ] [ 11:32 عصر ] [ دفاعیان ] [ نظرات () ]

 (صدای پای آب)

 دو گروهان از گردان یا زهرا(س) به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم. حال خودم را نمی­فهمیدم. باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبه­های آب کجاست!؟ برادر نوروزی فرمانده گردان با تعجب گفت: دبه آب!؟

بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچه­های ما هم خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت سراغ بچه­های گردان.

باتعجب به او نگاه می­کردم. خستگی این مدت روی دوشم نشسته بود. نشستم روی زمین. نگاهی به سنگر انداختم. بچه­های مجروح همگی منتظر آب بودند.

بی­اختیار قطرات اشک از چشمم جاری شد. به یاد کربلا افتادم. در دل فقط می­گفتم: یا حسین(ع)

چقدر سخت بود اشتیاق اهل حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد!

رفتم به سمت سنگر. همه مجروحین سراغ آب را می­گرفتند. گفتم: دیگه حرف آب نزنید. آبی در کار نیست!

نگاه­های بهت­زده و متعجب بچه­ها را فراموش نمی­کنم. توان تحمل آن صحنه­ها را نداشتم. بی­اختیار از سنگر بیرون آمدم.

فرصتی برای حمله به دشمن نبود. گردان دیر رسیده بود. قبل از روشن شدن هوا تعدادی از مجروحین از منطقه تخلیه شدند. با تلاش برادر قربانی به هر مجروح به اندازه یک دَر قمقمه آب رسید!

فاطمه محمدی

***



 

 

 

 


[ جمعه 92/2/13 ] [ 11:23 عصر ] [ دفاعیان ] [ نظرات () ]

رای اولین بار بود که برای شرکت در عملیات کربلای 4عازم جبهه می شد .مسافت بجنورد تا اهواز طولانی بود اما علی آن قدر صبور و پر اشتیاق بود که رنج و خستگی سفر را به رویش نمی آورد. و قتی در اهواز از اتوبوس پیاده شد پاهایش بد جور ورم کرده بود به طوری که پوتین به پایش نمی رفت . نمی دانم چه شور و اشتیاقی در وجود این نوجوان بود که پوتین ها را انداخت و در آن شرایط سخت کفش های کتانی اش را پوشید زیرا نمی خواست لحظه ای از راهی که در پبش گرفته بود باز بماند.

  برگرفته از ویژه نامه حدیث باب عشق منتشر شده در آبان ماه 1390


[ جمعه 92/2/13 ] [ 4:50 عصر ] [ دفاعیان ] [ نظرات () ]

در جبهه بعد از یک درگیری شدید، دوتن از رانندگان بولدزر به شهادت رسیدند که پس از عقب نشینی، بولدزر آنها به دست دشمن افتاد. این مسئله خاطر محمد حسن را بسیار می آزرد زیرا تحمل نداشت در آن مقطع از جنگ  وسیله ای اینچنین با ارزش را به عنوان غنیمت در دستان دشمن ببیند و به همین دلیل با رشادت تمام گفت: ((من به هر طریقی که شده می روم و بولدزر را پس می گیرم)). او با گفتن این حرف، خود را به آب و آتش زد و زیر باران خمپاره ها و گلوله های دشمن به هر شکلی که بود خود را به بولدزر رساند و با رشادت تمام آن را صحیح و سالم به پشت خاکریز آورد.

برگرفته از کتاب ترنم خاک های افراشته


[ جمعه 92/2/13 ] [ 4:48 عصر ] [ دفاعیان ] [ نظرات () ]


[ جمعه 92/2/13 ] [ 4:42 عصر ] [ دفاعیان ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 12780