آمادگی دفاعی
| ||
فاطمه اشرف بسم الله الرحیم به ملت عزیزایران توصیه می کنم که نعمتی که باجهادعظیم خودتان وخون جوانان برومندتان به دست اورید هم چون عیز ترین امورقدرش را بدانیدوازان حفاظت وپاسداری نماییدودرراه ان که نعمتی عظیم الهی وامانت بزرگ خداوندی است کوشش کنیدو از مشکلاتی که در این صراط مستقیم پیش می آیدنهراسید که ان تنصروالله ینصرکم ویثبت اقدامکم. وصیت نامه امام عظیم الشان راحل (ره) [ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/2/13 ] [ 4:15 عصر ] [
دفاعیان ] [ نظرات
() ]
حسین خرازی در سال 1336 در اصفهان متولد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در حالی که تجربه دوران سربازی قبل از انقلاب را به همراه داشت به جمع پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در سایه تدین، پشتکار و اخلاص خویش کار در حوزه دفاع نظامی از انقلاب را از پایینترین رده یعنی نگهبانی و سپس پذیرفتن مسئولیت اسلحه خانه آغاز کرد.
با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق در 31/6/1359 که به تصرف بخش وسیعی از جنوب و غرب کشور توسط متجاوزین انجامید، همراه با یاران خود در گردان ضربت به دارخوین رفت و جبهه مستقل و فعالی را در شمال آبادان فرماندهی کرد که عملیات فرمانده کل قوا در 21/3/1360 اوج این مرحله از زندگی پر افتخار حسین است. [ شنبه 92/2/14 ] [ 7:16 عصر ] [
دفاعیان ] [ نظرات
() ]
روزی حلال شخصی آمده بود خدمت یکی از بزرگان. میگفت: من نمیتوانم فرزندم را تربیت کنم. اصلاً مسایل تربیتی را نمیدانم. شما بگویید چه کنم!؟ ایشان در جواب گفته بود:
مقلد حضرت امام بود. از همان سالهای دههی چهل. از آن زمانی که خیلیها جرئت بردن نام امام را نداشتند. در زمانی که داشتن رسالهی امام جرم بود، پدر ما رسالهی امام را در منزل داشت.
[ جمعه 92/2/13 ] [ 11:32 عصر ] [
دفاعیان ] [ نظرات
() ]
(صدای پای آب) دو گروهان از گردان یا زهرا(س) به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم. حال خودم را نمیفهمیدم. باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبههای آب کجاست!؟ برادر نوروزی فرمانده گردان با تعجب گفت: دبه آب!؟ بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچههای ما هم خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت سراغ بچههای گردان. باتعجب به او نگاه میکردم. خستگی این مدت روی دوشم نشسته بود. نشستم روی زمین. نگاهی به سنگر انداختم. بچههای مجروح همگی منتظر آب بودند. بیاختیار قطرات اشک از چشمم جاری شد. به یاد کربلا افتادم. در دل فقط میگفتم: یا حسین(ع) چقدر سخت بود اشتیاق اهل حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد! رفتم به سمت سنگر. همه مجروحین سراغ آب را میگرفتند. گفتم: دیگه حرف آب نزنید. آبی در کار نیست! نگاههای بهتزده و متعجب بچهها را فراموش نمیکنم. توان تحمل آن صحنهها را نداشتم. بیاختیار از سنگر بیرون آمدم. فرصتی برای حمله به دشمن نبود. گردان دیر رسیده بود. قبل از روشن شدن هوا تعدادی از مجروحین از منطقه تخلیه شدند. با تلاش برادر قربانی به هر مجروح به اندازه یک دَر قمقمه آب رسید! فاطمه محمدی ***
[ جمعه 92/2/13 ] [ 11:23 عصر ] [
دفاعیان ] [ نظرات
() ]
رای اولین بار بود که برای شرکت در عملیات کربلای 4عازم جبهه می شد .مسافت بجنورد تا اهواز طولانی بود اما علی آن قدر صبور و پر اشتیاق بود که رنج و خستگی سفر را به رویش نمی آورد. و قتی در اهواز از اتوبوس پیاده شد پاهایش بد جور ورم کرده بود به طوری که پوتین به پایش نمی رفت . نمی دانم چه شور و اشتیاقی در وجود این نوجوان بود که پوتین ها را انداخت و در آن شرایط سخت کفش های کتانی اش را پوشید زیرا نمی خواست لحظه ای از راهی که در پبش گرفته بود باز بماند. برگرفته از ویژه نامه حدیث باب عشق منتشر شده در آبان ماه 1390 [ جمعه 92/2/13 ] [ 4:50 عصر ] [
دفاعیان ] [ نظرات
() ]
در جبهه بعد از یک درگیری شدید، دوتن از رانندگان بولدزر به شهادت رسیدند که پس از عقب نشینی، بولدزر آنها به دست دشمن افتاد. این مسئله خاطر محمد حسن را بسیار می آزرد زیرا تحمل نداشت در آن مقطع از جنگ وسیله ای اینچنین با ارزش را به عنوان غنیمت در دستان دشمن ببیند و به همین دلیل با رشادت تمام گفت: ((من به هر طریقی که شده می روم و بولدزر را پس می گیرم)). او با گفتن این حرف، خود را به آب و آتش زد و زیر باران خمپاره ها و گلوله های دشمن به هر شکلی که بود خود را به بولدزر رساند و با رشادت تمام آن را صحیح و سالم به پشت خاکریز آورد. برگرفته از کتاب ترنم خاک های افراشته [ جمعه 92/2/13 ] [ 4:48 عصر ] [
دفاعیان ] [ نظرات
() ]
[ جمعه 92/2/13 ] [ 4:42 عصر ] [
دفاعیان ] [ نظرات
() ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |